« ویژه نامه 28 و 30 صفر » ...
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم:
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم خاتم الانبیا حضرت محمد بن عبدالله در سال ۵۷۱ م که مصادف با روز جمعه هفده ربیع الاول بود، در مکه چشم به جهان گشود و در چهل سالگی از طرف خداوند متعال به پیامبری برگزیده شد.
حدود سیزده سال در مکه به صورت پنهان و نیمه پنهان به تبلیغ دین اسلام پرداخت. سپس در نتیجه فشارهای روزافزون کفار و مشرکان به مدینه هجرت کرد. پس از ده سال تبلیغ و تبیین احکام نورانی اسلام و تشکیل نخستین حکومت اسلامی در سن ۶۳ سالگی در روز دوشنبه ۲۸ صفر سال یازدهم هجری به ندای حق لبیک گفت و چشم از جهان فانی فرو بست.
امام حسن علیه السلام :
سیاست خردمندانه امام حسن علیه السلام و جایگاه والاى او در میان امّت،معاویه را واداشت تا در قدرت خویش نسبت به مخالفت با آن حضرت و ناشایستگى اش در تکیه زدن بر مسند خلافت به تردید افتد، زیرا او گامى مخالف با مصالح خدا یا امّت بر نمى داشت مگر آنکه امام حسن و درپى او امّت اسلامى بر وى اعتراض مى کردند.
از این رو کوششهاى معاویه با شکست مواجه شده و آرزوهایش به تباهى گراییده بود.
بنابراین در پى یافتن چاره اى بر آمد که او را تا اندازه بسیارى موفّق گرداند.
این چاره، ریختن خون امام حسن از طریق زهرى بود که براى همسر امام فرستاده بود.
پیش از این گفتیم که در منطق معاویه، ارتکاب هر جنایتى توجیه شده به شمار مى آمد.
بنابر تعبیر سخیف وى، خداوند سپاهیانى در عسل داشت.
هرگاه که او از کسى ناخشنود مى شد مقدارى از عسل را به زهر مى آمیخت و وى را بدین حیله از میان بر مى داشت.
معاویه این حیله را چند بار علیه امام حسن علیه السلام نیز آزمایش کرد، امّا این زهر در آن حضرت کارگر نیفتاد و کوشش معاویه با شکست مواجه شد.
از این رو معاویه به پادشاه روم نامه اى نوشت و از وى درخواست کرد که زهرى کشنده برایش ارسال دارد.
پادشاه روم در پاسخ معاویه گفت: درآیین ما روا نیست در کشتن کسى که با ما سر ستیز ندارد، همکارى کنیم.
معاویه در پاسخ به او پیغام داد.
این مرد (امام حسن) فرزند کسى است که در دیار تهامه خروج کرد و خواستار سرزمین پدرت شد.
من مى خواهم او را با زهر از میان بردارم تا مردم و کشور را از شرّ او آسوده سازم.
پادشاه روم آن زهر کشنده را براى معاویه فرستاد و معاویه نیز آن را به وسیله جعده، همسر خیانتکار امام حسن علیه السلام، که به خاندانى بد کار انتساب داشت، به آن حضرت نوشانید.
حکایتی از امام رضا علیهم السلام:
روزى گروهى از مردم در محضر امام رضا (ع) اجتماع نموده و از آن حضرت درباره مسائل دینى استفتا مىکردند. ناگاه مردى وارد مجلس شد و گفت: « اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسوُلِ اللَّه ». من از دوستان و شیعیان شما و اجداد طاهرین شما هستم. هماکنون از سفر حج برگشتهام و خرج راه را گم کرده و تهىدست شده ام و براى رسیدن به وطن نیاز به مبلغى پول دارم. اگر براى شما ممکن است، پولى را به من عنایت کنید تا به وطن برسم و در آن جا به همان مقدار از طرف شما صدقه دهم؛ زیرا من در شهر خود ثروتمندم.
حضرت فرمود: بنشین، خدا تو را رحمت کند! سپس رو کرد به مردم و پاسخ مسائل شرعى آنان را داد تا این که خانه از مردم خالى شد و همگان پراکنده گشتند، مگر سه چهار نفر. آنگاه امام (ع) وارد اندرونىِ خانه شد و پس از دقایقى بازگشت، اما به آن اتاق وارد نشد، بلکه از پشت در صدا زد: کجا است آن مرد خراسانى که نفقه راه خویش را گم کرده بود؟ آن مرد برخاست و عرض کرد: اینجا هستم. امام (ع) از بالاى در، دویست دینار (اشرفى) را به او داد و فرمود: این مقدار را بگیر و هزینه سفر و بازگشت به وطن کن، و لازم نیست آن را از جانب من صدقه بدهى. اکنون از این جا بیرون برو تا من تو را نبینم و تو نیز مرا نبینى.
مرد خراسانى اشرفىها را گرفت و از امام تشکر کرد و از آن جا بیرون رفت. سپس امام وارد اتاق شد یکى از اصحاب، که ناظر این جریان بود، از امام (ع) پرسید: فداى تو گردم، عطاى وافر بخشیدى و بىنیازش کرد، اما چرا روى از او پوشاندى؟ امام (ع) فرمود: زیرا نخواستم ذلت سؤال را در چهره او مشاهده کنم. جدم، پیامبراکرم(ص) فرمود: پنهان کننده نیکى، هر عملش معادل هفتاد حج است.
امام رضا(ع) با این عمل خویش به شیعیان و مسلمانان آموخت در برابر وضعیت نامطلوب همکیشان و برادران خود احساس مسؤولیت کرده و بدون چشمداشت یا منّتى، نیازهاى او را برآورده نمایند و این گونه، صفا و صمیمیت را در جامعه حاکم گردانند.